۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

دكان حجاب اجباري


دكان حجاب اجباري
وسيله‌اي براي سركوب هرچه بيشتر مردم بي‌پناه ايران


آنچه رهبر خودخوانده مسلمين كره زمين و ساير پسمانده هاي اعراب 1400 سال پيش همچون احمد خاتمي دويست كيلويي اين روزها بر طبل مبارزه با بدحجابي مي‌كوبند و با ميدانداري دو و نيم نفر پيرمرد زهواره در رفته به عنوان نماینده کل مردم ایران و به ویژه نسل جوان!! نمايش پس از نماز جمعه را تدارك مي‌بينند، مبارزه یا اعتراض به بدحجابي نيست، بلكه مبارزه با مردمي است كه با آفرينش راهپيمايي ميليوني در 25 خرداد 1388، نفرت خود را از رژيمي كه همچون اختاپوس، بر روي منابع و ثروتهای كشورشان و جان و مال و ناموس و زندگيشان افتاده است، ابراز داشتند.
.

ztpvzv3xhw62x7k6.jpg

.
البته این ماجرا اختصاصی به حجاب ندارد. جمهوري اسلامي از همان زمان پيدايش، هر مسئله‌اي را كه در جهت منافعش براي ادامه غارت ايران و ايجاد ناامني در منطقه خاورميانه باشد، عين صواب مي‌داند و ساير مسائل را برابر مخالفت با خدا و دشمني با اسلام ناب ساختهء خود قلمداد مي‌كند و با آنها به هر قيمتي مبارزه مي‌نمايد. از نظر تهي‌مغزان جمهوري اسلامي، دین امری اجباری است نه اختیاری و مردم را بايد به زور به سعادتی که مورد نظر حاکمان است رساند و در بكارگيري اين زور، بهره‌گيري از هرگونه ابزار و فشار غيرانساني مجاز است.

جمهوری اسلامی بر اين اعتقاد است که هر امر دینی را باید بر این مردم سرکش و نادان (البته از ديدگاه خودشان) تحمیل کرد. اما آنچه كه جمهوري اسلامي در عصر حاضر بدان نياز دارد، ادامه حيات و داشتن پشتوانه مردمي است. ادامه سركشي‌هاي سياسي در جهان، بي‌توجهي و زيرپا نهادن حقوق انساني اقليت‌هاي مذهبي همچون بهائيان، يكه‌تازي و بلعيدن كل اقتصاد و تجارت ايران توسط بانكها، بنگاه‌ها و شركتهاي متعلق به سپاه پاسداران، ياغي‌گري در منطقه به واسطهء جلوگيري از برقراري صلح مابين فلسطين و اسرائيل با تجهيز گروهكهاي تروريستي و سازمانهاي بي‌نام و نشان يا بدنام از كيسهء ملت ايران همچون حزب الله لبنان، حماس، جبهه خلق براي بدبختي فلسطين، جيش المهدي و ... اسلام پرستان تهران و قم را در نزد جهانيان، روز به روز منفورتر و منزوي‌تر مي‌سازد. اما نكتهء جالب در اين است كه با وجود تنگناهاي روزافزون اقتصادي و موج شديد بيكاري و ركود در داخل كشور، آنچه كه اين تهي‌مغزان بدان نياز ندارند، تنش در داخل كشور است. تنش و خشمي كه با اجراي طرحهاي قرون وسطايي همچون حجاب اجباري، برهم زدن و دستگيري شركت كنندگان در ميهماني‌هاي خصوصي مردم و ... به آنها دامن زده مي‌شود و هر روز جمعي ديگر به ميان ناراضيان و موافقين براندازي اين رژيم ضدمردمي افزوده مي‌گردد؛ و اين نيز تنها نشان از آن دارد كه دشمنان ايران تا چه حد نادان و تهي‌مغز هستند.

فاطمه حقیقت جو نماینده پیشین مجلس و فعال زنان برخوردهای صورت گرفته در زمان فعالیت گشتهای ارشاد در ایران را یادآور می‌شود. او معتقد است که جمهوري اسلامي، هیچ درک درستی از وضعیت جامعه امروز ايران ندارد و همچنان از زورگویی و زبان فحاشي استفاده می‌کند. این نماینده پیشین مجلس اسلامي می‌گوید: «فرهنگ و روال هیئت دولت فعلی بر مبنای دروغ و خرافات است. همیشه سیاه را سفید نشان می دهند.» خانم حقیقت جو همچنين می‌گوید: «اگر برخودرهای توهین‌آمیز و تحقیرآمیزی که با زنان در طول چهار سال گذشته تشدید هم شده است، خشونت و برخورد تند با زنان نیست؛ پس خدا رحم کند که چه چیزی مورد نظر رئیس کمیسیون مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری است.»

مصطفی محمد نجار، وزیر کشور آخوندها نیز از دیگر مقاماتي است که در خصوص طرح حجاب و عفاف اظهار نظر کرده و گفته طرح حجاب و عفاف باعث امنیت جامعه می‌شود و تنها شامل زنان نیست، بلکه مردان نیز باید در این زمینه اقداماتی انجام دهند. اما از آنجا كه حاکمان ديكتاتور، در هر حکومتی که به بن بست می رسد، چاره ای جز اعمال زور ندارند، می گویند: «سعادت آرمانی این حاکمان تحمیل امور دین و امور منسوب به دین است.»
.

g6nx1kq8bv1hal1txxo.jpg

.
گشتهای ارشاد فعلی امتداد همان گشتهای کمیته انقلاب اسلامی در سالهای نخست انقلاب است. این کمیته‌ها در دهه ۶۰ به دلیل دخالتهاي بيجا و فراوان در حوزه خصوصی، زندگی را بر مردم ایران حرام کرده بودند. امروزه با برچیده شدن آن، گشت ارشاد جایگزین شده است و ممکن است با این هم به نتیجه نرسند و در آینده صورت جدیدی را که رئیس کمیسیون مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری مطرح کرده، به کار گیرند. اما نتیجه یکی است: بیزارتر کردن مردم از حکومتی است فاشيستي که در تمامي حوزه خصوصی آنها همچون خوراک، پوشاک و سبک زیستن آنها به نام دین و یا هر نام دیگری دخالت می کند.

مسئولان تهي مغز دولتی در ایران معتقدند حجاب در ایران با امنیت اجتماعی رابطه مستقیم دارد. خانم حقیقت جو چنین نظری را رد می کند و می گوید این نگاه غلطی است. در برخی کشورهای دیگری که حجاب مانند ایران وجود ندارد امنیت اجتماعی بالاتری نسبت به کشور ما دیده می شود. فاطمه حقیقت جو ادامه می دهد: «این برخورد بسیار سطحی و غلطی است که با مسئله امنیت اجتماعی می شود. به طور کلی در تاریخ ما زنان از قدرت کافی برخوردار نبودند، همواره هر چیز منفی به زنان نسبت داده شده است. یکی از نمونه های احمقانه آن را هم در خصوص گناه و زلزله تهران شنیدیم.»

در پايان، نوشته‌اي از دكتر امير سپهر را مي‌خوانيم:
.
آری، ايران من دوباره خواهد درخشيد
.
آن فروغ درخشان که زمانی در برابر ديدگانم بود، برای هميشه از نظرم ناپديد گشته است و اينک هيچ چيز نمي‏تواند شکوه علفزار و عطرگلهای بهاری را در من زنده کند. اکنون بايد حسرت دوران گذشته را خورد. (William Wordsworth)
.
*******
.
نگارنده از آن تيپ آدميان هستم که در سخت‏ترين روز های زندگی هم هرگز به نوميدی و ياس مجال چيرگی بر خود را نمی‏دهم. هميشه هم از اميدباخته آدميان و اهالی کوی بن بست آه و افسوس گريزان بوده‏ام. هم امروز به کسی که نثری کهنه دارد و در آثار خاطرات مانند خود نيز زياده شکوه و شکايت و آه و ناله سر می‏دهد، توصيه کردم که لطفن از واژگان بی‏روح و اين انشای فرتوت و بی‏دندان استفاده مکن که بر دل هيچ مشتاق به عشق و زيبايی چنگ در نمی‏زند و آدمی را به ياد نامه‏های فلان روضه‏خوان صد سال پيش می‏اندازد. نوشتم تو را به صفای دل سرگشتان اين تقديرگرايی يا فاتاليسم بومی ـ تاريخی لعنتی که بلای جان ما شده را از انديشه و کار های خود با تيپا بيرون انداز و عشق و اميد و اراده و زندگی را جايگزين تسليم و تصلب و ناله و دلمردگی کن. نانوشته نماند که خود من نيز زياد با خاطرات زيبا و شيرين خود خلوت می‏کنم. ليکن نگاه من به خاطرات گذشته نه به شکل زانوی غم به بغل گرفتن و امروز را فدای ديروز کردن، بل که کاملن وارون است. يعنی من از خاطرات خود اميد، انگيزه و نيرو و از همه مهمتر هم، پرسشهايی سازنده و درس می‏گيرم. اين پرسش را که چه حال افتاد و چه شد که امروزم بسان ديروز پرنشاط و زيبا و رويايی نيست. بيشتر زمانها هم پاسخ اين دگرگشت حال و حتا راه جبران خطا و بازگشت به شهر آرزو ها را هم پيدا می‏کنم، با اين وجود کار زيادی از دستم بر نمی‏آيد. زيرا از آنجا که انسان موجودی اجتماعی بوده و تنها زندگی نمی‏کند، اختيار رقم زدن تمامی سرنوشتش هم در دستان خودش نيست. آخر همهء زندگی ما که در همان چهارديواری خانه‏هامان خلاصه نمی‏شود که بتوانيم آن را به دلخواه خود با رنگها و اشيايی که دوست می‏داريم بيارائيم. سرنوشت و زندگی اصلی ما در اجتماع ما است و تعيين سرنوشت اجتماع ما هم نه در دست خودمان، بل که در دست ميليونها انسانی است که با ما در آن جامعه می‏زيند. به ويژه در دست نخبگان فرهنگی و سياسی جامعهء ما که در اصل هم همين قشر اجتماعی در همه جای گيتی پيش آهنگ حرکات اجتماعی و تعيين کنندهء سرنوشت ملتهای خود و مسئول خوشبختی و سيه‏روزی آنان هستند. از اينروی هم ميزان درک و مسئوليت‏پذيری و اقدامات اين گروه اجتماعی است که چه بخواهيم و چه نه، مسير زندگی ما را تعيين کرده و در آن تغييرات ژرفی را سبب ساز می‏شوند. بدان سان که گاهی ما قربانی جهل همين طايفه گرديده و ناکرده گناه هم سخت مجازات می‏بينيم.
.

37hyarpinqrvfzkz7yoi.png

.
مثلن منی که پيش از انقلاب هم از روضه‏خوان جماعت نفرت داشتم و هرگز حتا يک لحظه هم در ويرانگر و حتا مستهجن بودن آن فتنه ترديد نکردم و پيش از انقلاب هم ضد انقلاب گشتم، سی و يک سال است که تاوان جهل و ندانمکاری و به ويژه و باز به ويژه، تاوان «عناد و لجبازی» مشتی ناآگاه روياپرداز را می‏دهم که خود را هم «نخبگان فرهنگی و سياسی ايران» می‏پندارند. و هستند بدون شک هزاران هزار ايرانی چون من و همچنين نسل جوان کنونی که آنان هم در آتش جهل و کين و عناد همين قوم الظالمين می‏سوزند و خاکستر می‏شوند، و همين هم جگر آدمی را آتش می‏زند. عناد و لجبازی را از اينروی برجسته کردم که اين طايفه وقيح و خيره‏سر، هنوز هم نمی‏پذيرند که اشتباهی خانمانسوز مرتکب گشته و با اين اشتباه، جدای از اينکه سرنوشت و زندگی چند نسل را سياه و تباه کرده‏اند، بلکه با سی و يک سال اصرار بر آن جهل هم، اکنون اصلن ميهن ما را بر لبه پرتگاهی کشانده‏اند که ای بسا سرنوشت جگر پاره پارهء زليخا در انتظار آن باشد. يعنی اين منگلها در حالی ملت ما را سی و يک سال در عطشی سوزان و کشنده نگاه داشته‏اند که به قول سهراب، «آب در يک قدمی» ما قرار داشته. چرا که به شرافت از همين امروز هم حمايت يکپارچه از شاهزاده رضا پهلوی، يعنی برجسته‏ترين شخصيت سياسی کنونی ايران و دموکرات‏ترين در ميان نخبگان و برحق‏ترين چهره، موجب می‏گردد که ما حتا نوروز آتی در ميهن شاد و سرافراز خود و در ميان تن پاره‏های خويش باشيم.
.

mszepcp5r5hzpk4wn20y.jpg

.
من وقتی به ايران شاهنشاهی دوران جوانی خود می‏انديشيم و آن‏همه اقتدار و شوکت و اعتبار و احترام در جهان و آن اندازه پاکی و معصوميت و شادابی و شادی و امنيت و آسايش در درون ايران را پيش چشم مجسم می‏کنم، به راستی نمی‏توانم بپذيرم که جمهوری اسلامی، همان ميهن گرامی من «دولت شاهنشاهی ايران» است. ايرانی که در آن، من جوان ايرانی در کنار کار و تحصيل، آن اندازه امکانات ارزان و آسان برای جوانی کردن داشتم که گاهی آرزو می‏کردم که ای کاش انسان نيازمند به خواب نبود و می‏توانست تمامی شبانه‏روز از زندگی خود لذت برد.
روزی که من هژده ساله پراميد و مست از بادهء غرور با دختر زيبا و خوش پوش همسايمان ـ پس از نوشيدن آبجويی خنک در گوشهء دنج يک تريا ـ دست در دست به تماشای فيلم به يادماندنی شکوه علفزار در سينما ب. ب، سينمای عشاق تهران آن روزگار رفتم، در افسوس اين بودم که چرا ميهن من پيشرفته‏تر و آزادتر از ايالات متحده آمريکا نيست. و امروز چهل سال پس از آن تاريخ در گوشه غربت و تنهايی، از خود می‏پرسم با اين بی‏آزرمی و لجبازی و مسئوليت‏گريزی که بدبختانه در اکثريت نخبگان ما وجود دارد، اصلن ممکن است که با دل بستن به اين طايفه حتا چهل سال بعد و پس از مرگ من هم، دوباره ميهنم مانند زمان هژده سالگی من گردد، تا باز هم در آن، دختران و پسران جوان پراميد و شاد و پرغرور چون من، دست در دست هم بدون ترس از داغ و درفش و بند و تازيانه به دبيرستان و دانشگاه و تئاتر و سينما و تريا و بار و کلوب و کنار دريا رفته و جوانی کنند، و يا رخداد فرخنده دگری در راه است که باعث خواهد شد اصلن حتا من و نسل من نيز دو باره آن شکوه و شوکت ايران درخشان را ببينيم. من که هنوز هم اميد از کف نداده و سرم همچنان پرسودا و دلم پر از آرزوست...

هیچ نظری موجود نیست: